وخود را در نگاه تو، در درنگ غافلگیرشدهی چشمان تو بازشناختم و یکباردیگر «آدم» شدم #کتاب سلوک
دیگر به او نگفت که بهراستی بار دیگر زنده شدم با طلوع تو از پس مرگهای پیاپی که مسیر عمر مرا با حضور دائمیشان سنگچین کرده بودند.
و نگفت با دَمِ خود بغض بستهی روح مرا ترکاندی و در کمرگاه عمرم یک بار دیگر از درون منفجر شدم تا باز به هم درآیم، انسجام دوباره بیابم و نو شوم در پرتو رخسار تو ای جمیل که از مردمک چشمانت زندگی تُتُق میکشد.
هم نگفت چه سالیانِ طولانی که چشم به راه مانده بودم که آمدی و نشستی و شکفتی؛ و من بیپروا با معصومیتی شریف در شکفتن تو مینگریستم سرشار از اینکه تو برایم نمایش شرمزدگی اجرا نمیکنی.
من جسارت بلوغ تو را ستودم، فقط با چشمانم، با نگاهم و با تمام غرور مردی که میانسالی را میپیماید، با آن درنگ داوری در معنای خود، در معنای بودگاری خود؛ و خود را در نگاه تو، در درنگ غافلگیرشدهی چشمان تو باز یافتم و باز شناختم و یک بار دیگر «آدم» شدم.
? کتاب سلوک
✍️ نویسنده محمود دولت آبادی
# بیو
# جملات زیبا از کتاب های مشهور
? پیشنهاد:
# نتیکا # پیشنهاد و معرفی بهترین کتابها و رمانها